آذربایجان (آرازاولکسی )

یــــــــــــــــــــــاد

سه شنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۳، ۰۷:۴۱ ق.ظ

امروز داشتم تو را برای پروانه تعریف میکردم که لحظه ای بالهایش را گشود

آه او تصویرت را روی بالهایش حک کرده بود و من تازه فهمیدم چقدر تعریفم ساده بود

۹۳/۰۳/۲۷
محمد رضانژاد

نظرات  (۱)

برادران یوسف وقتی می‌خواستندیوسف را به چاه بیفکنند یوسف لبخندی زد !یهودا پرسید: چرا خندیدی ؟ این جا که جای خنده نیست !یوسف گفت : روزی در این فکر بودم که چگونه کسی می‌تواندبه من اظهار دشمنی کند با وجود این که برادران نیرومندی چون شما دارم !اینک خداوند همین برادران را بر من مسلط کرد تا بدانم که غیر از خدا تکیه گاهی نیست !و این چاه نشینی امروز من تاوان تکیه دادن به خلق خداست !
........................................................................................
عالی بود دوست عزیز متشکرم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی